پنجشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۸

اين تويي

همين چند وقت پيش بود كه وقتي خاطرات مثل باد به ذهنم هجوم مي اوردند كاري كه مي كردم اين بود كه خودمو سفت بگيرم كه باهاش نرم و بعد به خودم مي گفتم هيچي نشده هيچ اتفاقي نيفتاده فقط رفته همين ِ چيزي نكاشتم ِ هيچي روييده نشد
اينجا قلبم تير مي كشيد ...

دوشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۸

صخره دردي است كه زمين مي زايد
تا به آبهاي شور دريا
مرهمش گذارد
صخره درديست بزرگ
كه از خشمي فرو خفته مي گويد
از اين روست كه چشمان صخرهاي دارم.
كيكاووس ياكيده

شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۸

خواب وخيال يخ زده

خوابي را كه ديشب ديدم ور مي دارم
و توي جا يخي مي گذارم
اون وقت بعد ها يه روزي روز گاري
زماني كه پير و شكسته شدم حسابي
اون خواب قشنگ رو كه يه زماني يخ زدهش كردم
بيرون ميارم و يخش رو آب مي كنم
بعد مي جوشونمش . خودم مي شينم
و پاهاي پير و سردم رو توي اون فرو مي برم .
شل سيلور استاين

فال

فال : شگون  ِ طالع
انواع :قهوه  ِ حافظ  ِ ‍‍‍هندي  ِ چيني  ِ ورق ِ نخود
در كشورهايي كه همه چيز نا مشخص  است و كسي از آينده اش خبر ندارد و علتي براي هيچ معلولي نيست زياد استفاده مي شود .
دايرة المعارف ستون پنجم .ابراهيم نبوي

پنجشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۸

خدا كجاست ؟
آويخته ام
از جايي كه نمي دانم چيست
آويخته ام
از جايي كه تا بيداري
يا خواب
يا آب
تنها فريادي  ِ فاصله است
در آغاز عشق
شايد
ايستاده ام .
كيكاووس ياكيده


سه‌شنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۸

دين وديانت

آيا دين جز همان اعمال وانديشه هاي ماست ؟
چه كسي مي تواند ايمانش را از اعمالش جدا كند ؟
يا اعتقادش را از اشتغالش جدا بيند ؟
زندگي روزمره ي شما معبد شما و دين شماست .
شما هنگامي سخن مي گوييد كه با انديشه هاي خود در صلح و آرامش به سر نمي بريد .و هنگامي كه نمي توانيد در عزلت خويش زندگي كنيد ِزندگي را در لبهاي خود ادامه مي دهيد.
جبران خليل جبران

شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۸

زاغ روي سيم
بگذار برود
رود زير پل
بگذار برود
گرده هاي اين خيابان
بگذار با ماده گي باغ همسايه
روي هم بريزند
و رهگذري كه عاشق تو شده
بگذار برود
مي ماند اين همه قار قار
مي ماند اين همه شرشر
مي ماند اين همه رقص
مي ماند اينكه ..
تو كي مي روي ؟
محمد زندي

به همين سادگي

اشكم در اومد وقتي دكتر گفت :بايد دندونمو بكشم .نه واسه دردش ..واسه اينكه يكي از دندوناي خودمو { عضو }از دست مي دادم ..بعد به خودم گفتم :يه دندون جاش مي كارم آره ميشه مثل اولش ..بعد از دكتر پرسيدم :شما دندونم مي كاريد? {ااز اساتيد دانشگاه خودمون بود}گفت :آره ِبا تخفيف اينكه شما دانشجوي پزشكي هستيد ..ميشه نهصد هزار تومان ...
مخم سوت كشيد...به همين سادگي ميشه مثل اولش...
حالا كه همراهي نمي كني
خاموشت مي كنم !
نه من ِنه تو
شب كه بيايد
به يك ترانه ي كوچك تنهايي
مي فروشمت !
مهري رحماني

پنجشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۸

در كشور من كوهي است
در سرزمين من رودخانه اي است
با من بيا
شب از كوه بالا مي رود
گرسنگي با روخانه سرازير مي شود
با من بيا
آنان كه رنج مي برند .كيانند؟
نمي دانم  ِ امامردم من اند
با من بيا
....به من مي گويند :"مردم تو
مردم شور بخت تو
ميان كوه و رود ِ
با اندوه و گرسنگي ِ
نمي خواهند تنها پيكار كنند
آنان در انتظار
تواند...

پابلو نرودا
ما با هم بزرگترين ثروتي هستيم كه بر روي زمين انباشته است .
پابلو نرودا
و چوپان دروغ گو
گويا برادر يوسف بود
كه گرگ ..گرگ
و گرگ نبود

محمد آشور

سه‌شنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۸

اگر ايران به جز ويران سرا نيست
من اين ويران سرا را دوست دارم



سيزده آبانتون سبز
اين سيزده آبان 1388 كه داره مياد ...
آدما پتانسيل تبديل شدن به هر چي رو كه بخواين دارن ...آره امروز يكي از دوستام بعد مدت ها ديدم ِ هر بار كه با يه آدم جديد دوست مي شه خيلي تكه هاي خوب يا بد بهش اضافه مي شه ؟
آيا 4 براي همه 4 است ؟
آيا همه ي هفت ها برابرند ؟
نوري كه زنداني به آن مي انديشد
همان نوري است كه بر تو مي تابد ؟
دفتر پرسش ها _نرودا
چرا ابرها
هر چه مي گريند
شاد و شاد تر مي شوند ؟
دفتر پرسش ها _نرودا

تعليق

خطي كشيده اند از اين جا
تا كنار آن همه ترديد
بايد راه بيفتم
حتما جايي اواسط اين راه ناگزير
دسته گلي مانده است
كه كسي به آب نداده است .
زيبا كاوه اي

یکشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۸

در اشتیاق عطش




کم کم کویر می شوم



با جست و خیز بارانی ات



تنها



من وتو



راز دیوار ها را گشودیم



تشنگان



دیریست



رویای آب را از خاطر برده اند.

مينو نصرت


نگفته بودم:




پیش از خداحافظی



حافظه ی باران را مرور کنی و



از میان تمام رویاهایش



سلام ها را به خاطر آوری؟!



نگفته بودم:



واژه ها مقدس اند



احساس می شوند



می ترسند



می تر سانند



حادثه



هیچ وقت خبرت نمی کند



حالا رفته ای و



من در کوچه های قهو ه ای کویری



که سواد خواندن ابر ها را ندارد



تشنه ی یکی سلامم



تا بار دیگر



سبز شوم

مينو نصرت


وقتي اتفاق بدي برايت مي افتد بايد فكر كني كه اين هم مي گذرد حتي اگر باور نداري كه بگذرد و گاهي چيزهايي را به خاطر مي آوري كه انگار براي كس ديگري اتفاق افتاده است ...
مانوليتو

او رويا را دوست ندارد روياها دوره هاي مختلف زندگي آدمي را يكسان و همه ي حوادثي را كه از سر گذرانده همزمان مي نمايانند .روياها اعتبار زمان حال را با انكار موقعيت ممتازش از ميان مي برد ...
هويت _ميلان كوندرا