نگفته بودم:
پیش از خداحافظی
حافظه ی باران را مرور کنی و
از میان تمام رویاهایش
سلام ها را به خاطر آوری؟!
نگفته بودم:
واژه ها مقدس اند
احساس می شوند
می ترسند
می تر سانند
حادثه
هیچ وقت خبرت نمی کند
حالا رفته ای و
من در کوچه های قهو ه ای کویری
که سواد خواندن ابر ها را ندارد
تشنه ی یکی سلامم
تا بار دیگر
سبز شوم
مينو نصرت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر