دوشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۸

ما باغچه ي كوچكي داشتيم ؛و گل هاي كوچكي كه باغبان براي آن آفريده بود .ما گل هاي كوچكمان را آب مي داديم .كنار باغچه مي نشستيم و علف ها را از ريشه بيرون مي آورديم و دور مي انداختيم .درختان را مي گفتيم كه سايه بردارند و آفتاب را بگذارند كه بر گل هاي كوچك ما بتابد .گل ها از ياد بردند كه باغبان آنها را كوچك آفريده است .سر كشيدند و بلند شدند .ما نتوانستيم با گل ها بجنگيم .ما نتوانستيم آنها را از خاك جدا كنيم .آنها ريشه هايي يافتند كه ده سال خاك نمناك باغ را مكيده بودند.گل ها از درخت هاي بلند و سايه بان هاي از برگ نترسيدند . گل ها از آنكه باغچه كوچك است ، باغ كوچك است و دنيا كوچك تر از همه آنهاست نهراسيدند
نادر ابراهيمي

هیچ نظری موجود نیست: